احمق بودم که می خواستم کمکش کنم .
می خواستم شخصیت داشته باشه ... غرور داشته باشه . می خواستم قدر خودش رو بدونه .
ولی ترسید مسئولیت بدبختی اش به گردن خودش بیفته .
گفت : من نمی تونم ... من جسارت تو رو ندارم ... من ضعیفم !!!
و راه ساده تر رو انتخاب کرد : اختیار به دست دیگری دادن و به انتظار خوشبختی نشستن .
باورش کمی سخته که کشور ما ایران صاحب 170 اثر از بزرگترین نقاشان دنیا باشه.اما حقیقت اینه که به برکت علاقه فرح پهلوی به فرهنگ و هنر ، انبار موزه هنرهای معاصر تهران پُره از تابلوهای پیکاسو ، روتکو ، مونه ، دالی ، میرو و دهها نقاش دیگه .
بالاخره بعد از سالها یه آدم خوش ذوق پیدا شد که به هنردوست های در حسرت لوور، فرصتی بده تا تو مملکت خودشون بتونن نمونه ای از هنر جهان رو ببینن .
جای شکرش باقیه که تابلو ها با این حساسیت کم نظیر مسئولان در نگهداری آثار هنری و باستانی ! سالم موندن و قابل نمایش هستند .
همیشه یادم میره فرشته ها رو روی زمین هم میشه پیدا کرد .
از شنیدن خبر مرگ یکی از بچه های وبلاگ نویس به شدت ناراحت شدم .
هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که وبلاگ نویس ها هم ممکنه بمیرن !
خدا رحمتش کنه .
شب های تهران واقعا وحشتناکه اگه یه دختر تنهای بیرون از خونه باشی!
ساعت 10 وقتی دنبال تاکسی میگردی تا زودتر از کابوس میدان انقلاب و خیابون های اطرافش راحت شی ، همه چیز آدم رو می ترسونه ...
تمام پسر هایی که روزها خوشگل و باحال به نظرت میان ، یه جور دیگه میشن ... کثیف و وقیح ! کوچکترین نگاهی برات حکم یه تهدید رو داره ... انگار همه مرد ها گرگ شدن و میخوان تکه پاره ات کنن .همش حواست به اینه کسی زیادی نزدیکت نیاد. از دیدن دختر های دیگه تعجب می کنی : اونا این وقت شب بیرون چیکار میکنن ؟ و با تمسخر به خودت میگی همون کاری رو که من میکنم . موقع تاکسی گرفتن چند بار راننده رو برانداز میکنی که مشکوک نباشه ... مسیر انگار دو برابر همیشه است .
ساعت 11 وقتی میرسی خونه هزار بار خدا رو شکر میکنی که یه دختر بدبخت خیابونی نیستی .
فیلم closer رو دیدم ؛
آدم ها به هم دروغ میگن برای اینکه به هم نزدیک تر شن .
اما همه همدیگه رو از دست میدن !
بعد میخوان که حقیقت رو بدونن ،
وقتی همه چی رو می فهمن اوضاع بهتر میشه ؟
نه .....
زندگی شون از هم می پاشه .
به همین راحتی !
نوشتنم نمیاد
مغزم پُره
امتحانات از هفته دیگه شروع میشه
حس درس خوندن ندارم
نمی دونم چرا " سفر به انتهای شب " این قدر طولانیه
و " شازده احتجاب " این قدر عجیب
و " هرمنوتیک " این قدر سخت ...
این ترم توی دانشگاه یک چیزی رو خیلی خوب یاد گرفتم :
بیخود نیست درس ها رو بدون رعایت پیش نیاز نمیدن ؛
دلیلش اینه که آدم تا دو ماه بعد از شروع کلاس گیج نزنه
و مجبور نباشه قوانین تفسیر متن رو خودش به تنهایی ابداع کنه !