همه دنبال من و من به دنبال تو
یه دل که بیشتر ندارم ، اونم ... ؟!
یه ولع عجیبی دارم برای نگاه کردن آدم ها.
نمی دونم به چی نگاه می کنم...
میشه گفت به همه چی
به حرکاتشون
حرف زدنشون
لباس پوشیدنشون
راه رفتنشون
همه چی ...
و هیچ وقت سیر نمی شم.
و برای همین خوب می فهمم که اون پسره ء به قول بچه ها هیز دانشکده ، اصلا هیز نیست !
کِی عید تموم میشه؟؟؟ دوست دارم برم سر کلاس .
بر عکس خیلی از آدم ها
قلب من توی سینه ام نیست،
پشت لبهامه!
به همین خاطره که نمی تونم
کسی رو که دوستش ندارم
بوس کنم .
بعضی شبها دلم می خواد چراغ خواب روشن باشه
نه از اون شب هایی که از تاریکی می ترسم...
از اون شب هایی که از دیدن سیر نمی شم.
تو نور محو آباژور، ستاره های روی دیوار رو می شمرم
و سعی می کنم که خوابم نبره...
به سقف زل می زنم
و احساس امنیت می کنم از این که بالای سرم هست
و صدای تیک تیک ساعت
حس قشنگ تو خونه بودن رو بم میده .
برای اولین بار تو عمرم یک کتاب هدیه گرفتم با دستخط و امضای نویسنده.
حس خیلی خوبی داره.
انگار که یه آدم رو از پشت کاغذ لمس می کنی.
"از خرابه ها تا بهشت" ، مجموعه اشعار ایمان سمرقندی رو به همه توصیه می کنم.
قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم ازآنکه بانگ برآید روزی
کای بیخبران ره نه آن است و نه این
خیام
همیشه می دونستم که خیلی راه ها هست برای رسیدن به یک هدف.خیلی کارا میشه کرد. اما نمیشه فهمید کدوم درست ترینه !
بهترین حالت ممکن چیه؟ همون بهترینی که هیچ وقت ازش پشیمون نشی ...
سخته...
من تنها روشی که داشتم برای تشخیص، حس درونیم بوده. حسی که نمی دونم از کجا میاد و چرا . اما همیشه هست ؛ کاملا قوی و واضح .
خیلی جسارت می خواد که منطق رو بذاری کنار. اما باید این کار رو کرد. تو دنیایی که هیچ چیزش با عقل ما جور در نمیاد مسخره است که بخوای منطقی فکر کنی ،منطقی تصمیم بگیری و منطقی عمل کنی.
تازه اگر بفهمی که منطق یعنی چی ! و اینکه چرا اینقدر منطق تو با منطق بابات فرق می کنه !
یه کمی خل شدم...
زیاد آدم دیدن همین بلا رو سر همه میاره وقتی فکر کنی به اندازه تک تک آدم ها دنیا هست.
بعد با خودت میگی پس من کجام؟
برام یه کم سخته که بپذیرم خدا همیشه حواسش به همه مخلوقاتش هست . یاد اون پسر کوچولویی می افتم که امروز تو خیابون گریه می کرد. و اون آقایی که رو پل عابر پیاده سرکتاب باز میکنه. و اون پیرزنی که تو میدون ونک تو کارتون میشینه و خیلی های دیگه...
خوبه که استادم اجازه میده هر قدر می خوام کفر بگم و هیچ دینی نداشته باشم.
اینجوری عارف شدن واقعا شاهکاره.