بارون

احساس یه کشاورز رو دارم که بعد از یه مدت طولانی بارون رو زمین هاش باریده ...

هیچ وقت تو عمرم این همه منتظر بارون نبودم ... هیچ وقت  دلم تا این اندازه برای دیدن کوه ها تنگ نشده بود . هیچ وقت این قدر از خیس شدن زیر بارون لذت نبرده بودم .

خدایا شکرت .

 

دعا

خدایا بارون بفرست ...

 

خلاء

یه وقت هایی تو زندگی  پیش میاد که آدم نسبت به هیچ چی ، هیچ حسی نداره ...

مثل الان من . نمی فهمم چیه . فقط میبینم کمی بی تفاوت ترم .

لذت بخش ترین کار تو این مواقع ، خوندن وبلاگ بقیه است . انگار به حرفهای یکی گوش میدی بدون این که مجبور باشی همدردی کنی ... عکس العمل نشون بدی یا حتی تا آخر بشنوی !

مخاطب ساکت خیلی چیز خوبیه .