انشاء

رمان ، نوشتن یک اتفاق نیست . بلکه اتفاق یک نوشتن است ...

بله . موافقم ؛ در همین حد . بیشتر از این متاسفانه نظری ندارم !
چهار ساعته که دارم سعی می کنم در این باب قلم بفرسایم اما نمیشه که نمیشه . خب چی بنویسم وقتی نمی دونم ؟؟؟ آخه این چه موضوع انشاییه ؟؟؟
باید صد تا تخصص داشته باشی تا بتونی یه صفحه درباره اش بنویسی ...
می دونم وقتی برم سر کلاس می بینم استاد، فی البداهه و مثل بلبل ، ده مدل شیوه نگارش رو با همین موضوع مسخره پشت سر هم ردیف می کنه و دوباره اون مونولوگ همیشگی در من تکرار میشه : یعنی من اینقدر بیسوادم ؟!چرا من اینقدر بیسوادم ؟! و ...

چه کرده این بلاگ اسکای !!!!

یه چند روزی نبودم اومدم دیدم همه چی عوض شده . فعلا تو شوک هستم !!!

خسته ام از این همه شلوغی ...
کاش می تونستم برم یه جایی که هیچ صدایی نباشه ؛ نه تیک تیک ساعت ، نه وزوز فن کامپیوتر ، نه جیغ بچه همسایه ، نه آژیر دزدگیر ماشین و نه حتی موسیقی .

بدم میاد به کسی تلفن بزنم ..... بدون صدا کارتون نگاه میکنم .....دوست ندارم کسی بام صحبت کنه ..... حرف نمی زنم که صدای خودم رو هم نشنوم .

دلم سکوت می خواد ... سکوت ......