متنفرم از تمام کسانی که از تغییر کردن من ناراحت میشن ! 

چای

     
    او برایم آنقدر هست که صبح وقتی از خواب بیدار می شوم، یادم می رود دست و صورتم را بشورم و یک راست می روم به آشپزخانه و زیر کتری را روشن می کنم و چای دم می کنم. آنقدر به دم کردن چای صبح ها عادت کرده ام که بعضی وقت ها فکر می کنم اگر قرار نبود صبح ها شعله زیر کتری را روشن کنم، چه کار می کردم؟! ادامه...

احمق بودم که می خواستم کمکش کنم .
می خواستم شخصیت داشته باشه ... غرور داشته باشه . می خواستم قدر خودش رو بدونه .
ولی ترسید مسئولیت بدبختی اش به گردن خودش بیفته .
گفت : من نمی تونم ... من جسارت تو رو ندارم ... من ضعیفم !!!
و راه ساده تر رو انتخاب کرد : اختیار به دست دیگری دادن و به انتظار خوشبختی نشستن .

احساس یه کور بهت دست میده که توی جنگل ولش کرده باشند ، وقتی کسی رایج ترین و پیش پا افتاده ترین قوانین متافیزیکی رو برات تعریف میکنه !

حسنی به مکتب نمی رفت ... وقتی می رفت مکتب تعطیل می شد !

این ترم آخری دیگه تصمیم گرفتم دانشجوی فعال و کوشایی باشم و سعی کنم تمام واحد های پس و پیشی رو که با بدبختی و چک و چونه زدن با مدیر گروه  گرفتم ، پاس کنم . اما انگار زمونه نمی خواد که من بچه مثبت بشم  ؛ یعنی یه روز هم که من میام سر کلاس میبینم یا استاد تشریف نیاورده یا بچه ها یواشکی تشریف بردن !