احمق بودم که می خواستم کمکش کنم .
می خواستم شخصیت داشته باشه ... غرور داشته باشه . می خواستم قدر خودش رو بدونه .
ولی ترسید مسئولیت بدبختی اش به گردن خودش بیفته .
گفت : من نمی تونم ... من جسارت تو رو ندارم ... من ضعیفم !!!
و راه ساده تر رو انتخاب کرد : اختیار به دست دیگری دادن و به انتظار خوشبختی نشستن .

نظرات 5 + ارسال نظر
طیبه شنبه 23 مهر 1384 ساعت 21:31 http://ordii.blogfa.com

یادمان باشد بی عشق زندگی نکنیم ..

محمد دوشنبه 25 مهر 1384 ساعت 09:00 http://www.ssmohammad.blogsky.com

یه چیزی رو بدون و اون اینکه هیچکس به کمک ما نیاز نداره ! معمولا همه مون شنونده های خوبی هستیم اما پای عمل که میرسه جا میزنیم . بنظر من شما هم مسائل رو از درییچه ذهن خودتون میبیند . حتما باید در اون شرایط ( با پیشینه های قبلی) قرار بگیرید و اون وقت ببینید خودتون چه تصمیمی میگیرید ! همیشه اظهار نظر و راهنمایی کردن جز آسانترین راه هاست .

محمدرضا چهارشنبه 27 مهر 1384 ساعت 12:48 http://unforgiven-alone.blogspot.com

سلام.
لینک منم که برداشتی از تو وبلاگت...باشه...یادت باشه...
:(
قالب جدیدت مبارک...

یسنا جمعه 29 مهر 1384 ساعت 14:46 http://41426.blogfa.com/

سلام

خوف بیدی؟

میگم ممنون که بهم سر زدی اووووووووووم لطف داری

دیگه دیگه
من یه خورده منحرفم
دیگه دیگه
یه جورائی تحملم کن
بعدشم
شبا زود بخواب
همون قضیه گوسفند شماری

و باز هم میام
نظر منم ندوزد
تا بعد:::... تنها یسنای دنیا ...:::

صددف فرزاد شنبه 30 مهر 1384 ساعت 01:58 http://darnahayat.blogspot.com

یکی از بدترین دلالیل جدایی تفاوت هاست و اینکه یکیضعیف باشه و یکی قوی من هم چنین مشکلی داشتم و آخرش جدایی شد تمام سعیم را کردم و هیچ که هیچ۰

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد