هنوز هم شب ها میاد تو اتاقم
همون مار درازی که تو بچگی می دیدم و الان یه جورایی شبیه به آدم شده

وقتی لامپ رو خاموش می کنم از لای در سرک میکشه ...
گاهی هم کنار جالباسی می ایسته و به من زل میزنه .
هنوز هم به اندازه وقتی کوچیک بودم ازش می ترسم .

با وحشت چراغ خواب رو روشن می کنم و دیگه نمی بینمش !
نمی تونم چشمهام رو ببندم . اون قدر صبر می کنم تا مطمئن شم رفته .

نمی دونم چقدر باید بزرگ شم تا شبح شبهای تاریک دست از سرم برداره .




نظرات 3 + ارسال نظر
سهیک*** چهارشنبه 1 تیر 1384 ساعت 10:09 http://www.tabar.blogsky.com

دوست گرانقدرم با درودفراوان....دوران کودکی ماندگارترین دوران زندگی است چون شخصیت انسان در همان زمان شکل میگیرد...واین دریافتی ها تا همیشگی بودن با ماست..کاشکی مادران امروزی دررفتار و برخوردشان با کودکان راستگو وآرام وبدون استفاده از حربه ناکار خشونت رفتارنمایند
به امید رهائی میهن از چنگال جهل و خرافات و خشونت.
تندرستی ات را آرزومندم نازنین.

نیلوفر شنبه 4 تیر 1384 ساعت 01:50 http://aksestan.irxblog.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
به خونه منم سری بزن
بای

صددف فرزاد شنبه 30 مهر 1384 ساعت 02:22 http://darnahayat.blogspot.com

منهمهمین طذر به خصوص وقتی کهآزار دیده باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد