همیشه می دونستم که خیلی راه ها هست برای رسیدن به یک هدف.خیلی کارا میشه کرد. اما نمیشه فهمید کدوم درست ترینه !

بهترین حالت ممکن چیه؟ همون بهترینی که هیچ وقت ازش پشیمون نشی ...

سخته...

من تنها روشی که داشتم برای تشخیص، حس درونیم بوده. حسی که نمی دونم از کجا میاد و چرا . اما همیشه هست ؛ کاملا قوی و واضح .


خیلی جسارت می خواد که منطق رو بذاری کنار. اما باید این کار رو کرد. تو دنیایی که هیچ چیزش با عقل ما جور در نمیاد مسخره است که بخوای منطقی فکر کنی ،منطقی تصمیم بگیری و منطقی عمل کنی.

تازه اگر بفهمی که منطق یعنی چی ! و اینکه چرا اینقدر منطق تو با منطق بابات فرق می کنه !


یه کمی خل شدم...
زیاد آدم دیدن همین بلا رو سر همه میاره وقتی فکر کنی به اندازه تک تک آدم ها دنیا هست.

بعد با خودت میگی پس من کجام؟

برام یه کم سخته که بپذیرم خدا همیشه حواسش به همه مخلوقاتش هست . یاد اون پسر کوچولویی می افتم که امروز تو خیابون گریه می کرد. و اون آقایی که رو پل عابر پیاده سرکتاب باز میکنه. و اون پیرزنی که تو میدون ونک تو کارتون میشینه و خیلی های دیگه...

خوبه که استادم اجازه میده هر قدر می خوام کفر بگم و هیچ دینی نداشته باشم.

اینجوری عارف شدن واقعا شاهکاره.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 6 فروردین 1384 ساعت 15:02 http://madmoiselle.blogsky.com

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد