رمان ، نوشتن یک اتفاق نیست . بلکه اتفاق یک نوشتن است ...
بله . موافقم ؛ در همین حد . بیشتر از این متاسفانه نظری ندارم !
چهار ساعته که دارم سعی می کنم در این باب قلم بفرسایم اما نمیشه که نمیشه . خب چی بنویسم وقتی نمی دونم ؟؟؟ آخه این چه موضوع انشاییه ؟؟؟
باید صد تا تخصص داشته باشی تا بتونی یه صفحه درباره اش بنویسی ...
می دونم وقتی برم سر کلاس می بینم استاد، فی البداهه و مثل بلبل ، ده مدل شیوه نگارش رو با همین موضوع مسخره پشت سر هم ردیف می کنه و دوباره اون مونولوگ همیشگی در من تکرار میشه : یعنی من اینقدر بیسوادم ؟!چرا من اینقدر بیسوادم ؟! و ...
سلام
وگوم چه کلماته قلمبه ای وکار وبریا
وما هم سر وزن
اینا که گفتی یعنی چه ؟
سلاممممممممم عزیزم
خوبی؟
چقد خوشحال شدم دیدم آپ کردی؟
راستی از شوک در اومدی؟
( چشمک )
بدی دیدی حلال کن
راستی بوق زدی؟
وایییییییییی از اون رستورانی که توش نوزاد میخورن
خاک و چوک
همین دیگه
قربونت
::... تنها یسنای دنیا ...:::
مادمازل جان ٬ شما مطمئنی این استاد گرام شما کله ش به یه جای سفت نخورده !؟ این دیگه چه موضوع انشائ هست ؟
تو یه جای نوشته بود : دوستی یک اتفاق است و جدایی یک حادثه ( یا شاید یه کلمه دیگه . یادم نیست ) آرزو داریم هیچ اتفاقی منجر به حادثه نشه !!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
خب آخه بابا این دیگه چه جور تشبیه یه ؟ مثله این میمونه که بگی : آسمون یک دریاست ٬ ایشالله که دریا خشک نشه !!!!!!!!!!!!.
خلاصه اینکه زیاد جدی نگیر یه تحقیقی در مورد کله استاد جون بکن .
قربانت محمد .
بی سوات !!!