اون موقع ها که دبستان می رفتم و تازه یاد گرفته بودم لوبیا چه جوری سبز میشه تو در و دیوار خونه لوبیا می کاشتم. همشون هم در می اومدن و من با افتخار محصول رو بر داشت می کردم و می ریختم پیش بقیه لوبیا های مامان.

همیشه آرزو داشتم یکی از لوبیا ها مثل لوبیای سحرآمیز جک رشد کنه و بره تا ابرها. دوست داشتم رو ابرها راه برم و از اون بالا خونمون رو ببینم. دوست داشتم مرغ تخم طلای غوله رو بدزدم. کلی هم ترفند پیش بینی کرده بودم که مثل تو قصه نتونه بیاد دنبالم.

حیف که هیچ کدوم از لوبیا ها سحرآمیز نبود.


                         

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید شنبه 1 اسفند 1383 ساعت 00:40 http://yohahahaha.blogsky.com

سلام.من یه سوال تو وبلاگم مطرح کردم.خوشحال می‌شم اونو به من جواب بددید.

بی نام شنبه 1 اسفند 1383 ساعت 22:02 http://endoflife.blogsky.com

وبلاگت خیلی قشنگ بود اگر خواستی سر بزن مرسی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد