احمق بودم که می خواستم کمکش کنم .
می خواستم شخصیت داشته باشه ... غرور داشته باشه . می خواستم قدر خودش رو بدونه .
ولی ترسید مسئولیت بدبختی اش به گردن خودش بیفته .
گفت : من نمی تونم ... من جسارت تو رو ندارم ... من ضعیفم !!!
و راه ساده تر رو انتخاب کرد : اختیار به دست دیگری دادن و به انتظار خوشبختی نشستن .
یادمان باشد بی عشق زندگی نکنیم ..
یه چیزی رو بدون و اون اینکه هیچکس به کمک ما نیاز نداره ! معمولا همه مون شنونده های خوبی هستیم اما پای عمل که میرسه جا میزنیم . بنظر من شما هم مسائل رو از درییچه ذهن خودتون میبیند . حتما باید در اون شرایط ( با پیشینه های قبلی) قرار بگیرید و اون وقت ببینید خودتون چه تصمیمی میگیرید ! همیشه اظهار نظر و راهنمایی کردن جز آسانترین راه هاست .
سلام.
لینک منم که برداشتی از تو وبلاگت...باشه...یادت باشه...
:(
قالب جدیدت مبارک...
سلام
خوف بیدی؟
میگم ممنون که بهم سر زدی اووووووووووم لطف داری
دیگه دیگه
من یه خورده منحرفم
دیگه دیگه
یه جورائی تحملم کن
بعدشم
شبا زود بخواب
همون قضیه گوسفند شماری
و باز هم میام
نظر منم ندوزد
تا بعد:::... تنها یسنای دنیا ...:::
یکی از بدترین دلالیل جدایی تفاوت هاست و اینکه یکیضعیف باشه و یکی قوی من هم چنین مشکلی داشتم و آخرش جدایی شد تمام سعیم را کردم و هیچ که هیچ۰