این روزها
احساس می کنم
دختر ها و پسرها ازقبل قشنگ تر شده اند
و بچه مدرسه ای ها خیلی شیطون تر
و راننده ها مهربون تر
و حس خیلی بهتری دارم وقتی تو خیابون راه میرم و به بقیه نگاه می کنم .
گفت خوبی؟
گفتم آره .
دروغ گفتم .
حوصله نداشتم بگم دلم می خواد بمیرم...دست از سرم بردار... نمی خوام بات حرف بزنم ...
فکر کنم دروغ بزرگی بود !
همیشه از این دروغ ها می گم ... نمی دونم چرا؟
آن گاه هردو بر روی چمن جان دادیم
آنجا که بسی دور بود.
در آن بیشه آشنا و زمزمه خوان
هر دو تنها و میان سایه های لطیف
پس در آسمان، در روشنایی بیکران
گریان ، گریان یکدیگر را باز یافتیم
ای عزیز، ای همه خاموشی .
همه دنبال من و من به دنبال تو
یه دل که بیشتر ندارم ، اونم ... ؟!
یه ولع عجیبی دارم برای نگاه کردن آدم ها.
نمی دونم به چی نگاه می کنم...
میشه گفت به همه چی
به حرکاتشون
حرف زدنشون
لباس پوشیدنشون
راه رفتنشون
همه چی ...
و هیچ وقت سیر نمی شم.
و برای همین خوب می فهمم که اون پسره ء به قول بچه ها هیز دانشکده ، اصلا هیز نیست !
کِی عید تموم میشه؟؟؟ دوست دارم برم سر کلاس .